قضیه بالن هوا کردن فرنگیهای فرانسوی همه جای شهر پیچیده بود. وعده کرده بودند که در میدان مشق جمع میشوند. جمعیت موج میزد و از سر و کول هم بالا میرفت. از پیش چالهای کنده بودند و پارچه برزنتی بزرگی روی چاله انداخته، با میخ و طناب آن را روی زمین بلند کرده بودند و حالا داشتند در چاله زیر برزنت، کاه آتش میزدند. برزنت لحظه به لحظه بزرگتر میشد و باد میکرد و از زمین دورتر میشد. مردم زیر لب صلوات میفرستادند و بسمالله میگفتند و دور خود فوت میکردند.
یکهو بالن از جا کنده شد. طنابها را رها کردند. فریاد مردم در میدان مشق پیچید. هرکسی چیزی میگفت. عدهای بنای کف و سوت زدن را پیش گرفتند و عدهای دیگر هاج و واج مانده، از خداطلب بخشش میکردند. هنوز هنرنمایی بالن باد شده در آسمان به پایان نرسیده بود که غول پرنده راه سقوط را در پیش گرفت. جمعیت فریادکشان صحنه را خالی کرد و فیل باد شده به زمین خورد. زمزمههایی در بین مردم شروع شد: «میخواست سر از کار خدا در بیاورد. خدا هم گوشش را پیچاند.» و غرق شور و شعف شدند که خدا فرنگیها را گوشمالی اساسی داده است.
از همان ساعت بود که شعری لقلقه زبان تماشاچیهای میدان مشق شد: «فرنگی آمد و بالون هوا رفت/ نشست در توش و تا پیش خدا رفت/ میخواست سر در کنه در کار سبحون/ خدا زد تو سرش افتاد تو میدون». بعد از همین ماجرای بالن هوا کردن بود که در تهران مثلی ورد زبانها شد؛ بالنها به گونهای رنگآمیزی شده بودند که وقتی پرباد میشدند شبیه فیل بزرگی دیده میشد که به آسمان میرود و اصطلاح «فیل هوا کردن» از همان موقع در تهران رایج شد.