غریبه‌های شهر ما

کولی‌ها؛ آسیب شناسی یک گروه اجتماعی به رسمیت شناخته نشده

1588

 

سر چهارراه، گروه خانوادگی‌شان را می‌بینی که برای دود کردن اسپند و فروش دستمال کاغذی و چسب زخم، به طرف خودروها هجوم می‌آورند. پسربچه‌ها مشغول پاک کردن شیشه جلوی خودروها می‌شوند و زنان با کودکی در آغوش، کالایی را که در دست دارند، تبلیغ می‌کنند. شنیده‌ای نباید بهشان اعتماد کرد، شیشه را بالا می‌کشی و به پسربچه‌ای که دستمال کثیفش را روی شیشه خودرو می‌کشد، اخم می‌کنی. چشم به چراغ چهارراه می‌دوزی و مسابقه فروش و فرار بینتان آغاز می‌شود! تا حالا فکر کرده‌ای اینها چه کسانی هستند؟‏

 

بهتر است «غربتی» صدایشان نکنیم. همان طور که افغان‌ها قوم بزرگی هستند که آنها را معمولا به اشتباه با نام واحد پول کشورشان ـ افغانی ـ صدا می‌کنیم، «غربت» گفتن هم محترمانه‌تر از غربتی گفتن است. چون بار منفی و تحقیرآمیز ندارد و صرفاً یادآور این است که شهر برای آنان، دیار غربت به حساب می‌آید؛ اگرچه شاید همیشه و همه جا غریبه به شمار بیایند.‏

داستان یک محله

با گسترش حاشیه‌نشینی در دوران جنگ تحمیلی، محله خاک‌سفید تهران‌پارس به عنوان یک منطقه حاشیه‌ای در شرق تهران، به مقصدی برای کولی‌ ها تبدیل شد. کولی‌های سبزوار اولین کسانی بودند که در آن محله ساکن شدند و آلونک‌هایی ساختند. بعد از مدتی اقوام دیگری که در ویژگی طرد شدن و حاشیه‌نشینی با هم مشترک بودند نیز در خاک‌سفید ساکن شدند و محله به محل سکونت غربت‌ها تبدیل شد؛ مکانی که در آن به کرات خرید و فروش مواد مخدر روی می‌داد و به آن «جزیره» می‌گفتند.‏

 

اوایل، به محله خاک‌سفید فقط به عنوان محله‌ای که مشکلاتی دارد و باید برای برطرف کردن آنها تلاش کرد، نگاه می‌شد. اما چند سال بعد از آن، لحن مواجهه با این مسئله تندتر شد. تا جایی که یک ماه قبل از تخریب خاک سفید، یکی از روزنامه‌ها مقاله‌ای تند چاپ کرد و با لحنی عصبانی و تحقیرآمیز، وجود خاک‌سفید را لکه ننگی بر دامان نظام نامید و در نهایت، شورای تأمین امنیت استان تصویب کرد که این محله تخریب شود. شنیده‌ها حاکی از آن است که در سرمای زمستان، مأموران‌ کل منطقه را گرفتند و شبانه تک‌تک خانه‌های شناسایی شده غربت‌ها را تخلیه کردند، عده‌ای دستگیر و عده‌ای برای اسکان موقت به کهریزک منتقل شدند.‏

 

از آنجا که کولی‌های آن منطقه، فصل بهار و ایام نوروز را در شهرهای شمالی کشور می‌گذراندند، تخلیه خاک‌سفید را با فصل سفرشان همزمان کرده بودند تا آنان مجبور شوند برای همیشه به آن شهرها برگردند.‏‏۵ سال طول کشید تا خاک‌سفید به «گلشن» تبدیل شود. در این مدت بخش اعظمی ‌از جمعیت سابق این محله به محله‌های دروازه‌غار (ناحیه ۴ منطقه ۱۲ شهرداری تهران) و لب‌خط رفتند و اغلب غربت‌های بابل در دروازه‌غار و غربت‌های ساری، در لب خط ساکن شدند.‏

تخریب، راهکاری نادرست

ثمره صفی خانی ـ دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی دانشگاه الزهرا، بعد از شرح داستان محله خاک سفید، می‌گوید: حضور کولی‌ها در تهران حضوری آسیب‌شناختی است. ابتدا باید دید این افراد چه ویژگی‌هایی به مکان می‌دهند که در نهایت آن را تبدیل به جایی می‌کنند که از نظر مسئولان باید تخریب شود؛ همان طور که در مورد منطقه خاک‌سفید در تهران اتفاق افتاد.‏

 

وی می‌افزاید: ما دوره‌ای ۱۰ ساله را بررسی کردیم، از اولین سخنرانی که به شکلی محترمانه، مسأله خاک‌سفید را به عنوان موضوعی که باید حل شود مطرح کرد، تا زمانی که این محله تخریب شد.‏

 

از سال ۱۳۷۹ تا کنون این وضعیت ادامه دارد. با مطالعه منابع گوناگون درمی‌یابیم که بازنمایی که در حال حاضر ازدروازه غار و لب خط صورت می‌گیرد، مشابه با بازنمایی است که ۳ سال قبل از تخریب محله خاک‌سفید از آن می‌شد؛ یعنی به کرات در روزنامه‌ها و رسانه‌ها می‌خوانیم که در این محلات بچه‌ها شپش دارند، اهالی محل قاچاق می‌کنند و معتاد هستند. مدتی است که نگاه منتقدی مشابه آنچه در خاک‌سفید وجود داشت، متوجه این مناطق شده است و به آن‌ها به عنوان پایگاه بزهکاری نگاه می‌کند. شاید دیری نپاید که مشابه خاک سفید، تخریب این مناطق در دستور کار قرار بگیرد، درحالی که هیچ معضل اجتماعی با تخریب محل وقوع آن، حل نمی‌شود و از این رو باید نگاه متفاوتی به این پدیده داشته باشیم.‏

 

این جامعه‌شناس تأکید می‌کند: آن زمان توافق بر این بود که با تخریب خاک سفید، این منطقه از انواع بزهکاری‌ها پاک می‌شود. در سال ۱۳۸۴ در یک نشست اعلام شد که «ما اشتباه کردیم و اشتباه‌مان این بود که باید آن منطقه به طور کامل تخریب می‌شد و به شناسایی و تخریب مناطق مشابه‌اش نیز ادامه می‌دادیم». درحالی که داشتن نگاه سیاسی به پدیده‌های اجتماعی باعث می‌شود آنها را به درستی نشناسیم و در نتیجه واکنش درستی نیز در موردشان نشان ندهیم.‏

داستان زندگی کولی‌ها‏

برای آشنایی با ادبیات، اصطلاحات، افکار و شرایط زندگی کولی‌ها، خانم صفی خانی ۲ روایت از یک غربت بابل و یک غربت ساری را برای ما می‌خواند. ‏

 

یک مرد‎ ‎کولی‎ ‎غربتِ بابل،‎ ‎‏۴۵‏‎ ‎ساله، ‎ ‎ساکن‎ ‎دروازه‌‌‎غار، زندگی خود را این گونه روایت می‌کند: «بچه‎ ‎بودیم‎ ‎می‌رفتیم‎ ‎گدایی، ‎با‎ ‎بچه‌های‎ ‎دیگر‎ ‎می‌رفتیم،‎ ‎همیشه‎ ‎یک‎ ‎بزرگتر‎ ‎با ما‎ ‎می‌آمد. توی‎ ‎بابل‎ ‎گدایی‎ ‎جواب‎ ‎نمی‌دهد. ‎تهران‎ ‎شهر‎ ‎بزرگتری است. ‎ ‎ما‎ ‎هم‎ ‎عده مان‎ ‎زیاد است. ما‎ ‎بچه‎ ‎بودیم،‎ ‎حدودا‎ ‎ده،‎ ‎یازده‎ ‎ساله‎ ‎بودیم‎ ‎که آمدیم‎ ‎تهران. آن‎ ‎موقع‎ ‎خاک سفید‎ ‎بیابان‎ ‎بود.‏‎ ‎ما‎ ‎آبادش کردیم. خانه‎ ‎ساختیم. حالا‎ ‎خانه‌هایش زیاد‎ ‎هم‎ ‎خانه‎ ‎نبود. ‎ ‎بالاخره‎ ‎یک‎ ‎جایی‎ ‎ساختیم. بیشتر‎ ‎غربت‌های سبزوار‎ ‎و‎ ‎آن‎ ‎طرف‌ها‏‎ ‎می‌ساختند. ما‎ ‎هم‎ ‎پولی‎ ‎بهشان‎ ‎می‌دادیم. ‎ ‎در خانه شان‎ ‎بودیم‎ ‎تا‎ ‎پول‎ ‎جمع‎ ‎کنیم‎ ‎برگردیم خانه‎ ‎خودمان‎ ‎توی‎ ‎بابل. آنجا‎ ‎خانه‎ ‎داریم. ‎ ‎این جور‎ ‎ما‎ ‎را‎ ‎نگاه نکن. آنجا‎ ‎برای خودمان‎ ‎کسی‎ ‎هستیم. من‎ ‎آنجا ۲‏‎ ‎تا‎ ‎خانه‎ ‎دارم.‏‎ ‎کامل‎ ‎سفیدشان‎ ‎کردم. برای‎ ‎نما چند‎ ‎مدل‎ ‎سنگ کار‎ ‎کردم….‏

 

بعد‎ ‎که‎ ‎بزرگ‌تر شدیم‎ ‎دیگر‎ ‎گدایی‎ ‎جواب‎ ‎نمی‌داد.‏‎ ‎پسرها‎ ‎دوازده‎ ‎سیزده‎ ‎سالشان‎ ‎که‎ ‎شد،‎ ‎باید کاسب داشته‎ ‎باشند. تا‎ ‎قبل‎ ‎ازآن هم‎ ‎اگر‎ ‎کاسب‎ ‎گیرشان‎ ‎نیاید، می‌روند‎ ‎دزدی. دزدی‎ ‎زیاد‎ ‎نه‌ها، دله‎ ‎دزدی. شانس بیاورند‎ ‎گیر‎ ‎مامور‎ ‎نمی‌افتند.‏‎ ‎مواد‎فروشی‎ ‎را‎ ‎به‎ ‎بچه‎ ‎نمی‌دهند، ‎مگر‎ ‎این که‎ ‎زن‌ها‏‎ ‎بفروشند.‏‎ ‎من‎ ‎خودم زود‎ ‎کاسب‎ ‎بردم.‏‎ ‎زن‎ ‎دومم‎ ‎را‎ ‎خودم‎ ‎بردم.‏‎ ‎اولی‎ ‎را‎ ‎برایم‎ ‎انگشترزنی‎ ‎کردند. ‎ ‎دلم‎ ‎باهاش‎ ‎نبود.‏‎ ‎انصافاً‎ ‎خیلی‎ ‎زن‎ ‎خوبی‎ ‎بود.‏‎ ‎ماشین‎ ‎بهش زد.‏‎ ‎من‎ ‎خودم‎ ‎از‎ ‎زن‎ ‎شانس نیاوردم. ‎ ‎اما‎ ‎باز‎ ‎همین‎ ‎الانش ۵ تا‎ ‎کاسب‎ ‎دارم. زن‌های ما کار‎ ‎می‌کنند‎ ‎برای‎ ‎شوهرها. اگر شوهرشان برود. ‎دیگر‎ ‎کار‎ ‎نمی‌کنند.‏‎ ‎اینجا‎ ‎را‎ ‎دوست‎ ‎ندارم.

 

اگر‏‎ ‎به‎ ‎من باشد‎ ‎همه شمی‌مانم‎ ‎شمال.‏‎ ‎هوای آنجا‎ ‎بهتر است. اینجا‏‎ ‎نفس آدم‎ ‎می‌گیرد. شده‏‎ ‎دو‎ ‎هفته. ‎ ‎سه‎ ‎هفته‎ ‎آنجا‎ ‎ماندم. اما‎ ‎اگر‎ ‎زیاد‎ ‎بمانم. زن‌ها‏‎ ‎همدیگر‎ ‎را تکه‎ ‎پاره‎ ‎می‌کنند. پول‏‎ ‎هم‎ ‎نمی‌شود‎ ‎درآورد. من‏‎ ‎نباشم‎ ‎اینها‎ ‎یک روز‎ ‎می‌روند‎ ‎سر‎ ‎کار،‎ ‎چهار‎ ‎روز‎ ‎نمی‌روند. آن قدری‏‎ ‎می‌روند‎ ‎که‎ ‎گرسنه‎ ‎نمانند.‏‎ ‎برای‎ ‎همین‎ ‎باید‎ ‎بیایم‎ ‎اینجا‎ ‎بمانم، حواسم‎ ‎بهشان‎ ‎باشد».‏

 

سپس به روایتی‎ ‎از‎ ‎زندگی‎ ‎یک زن‎ ‎کولی، غربتِ ساری. ۳۰‏‎ ‎ساله و‏‎ ‎ساکن‎ ‎‏«لب خط» تهران گوش می‌سپاریم: من‎ ‎از‎ ‎بچگی‎ ‎کار‎ ‎کردم. الان‏‎ ‎کمی‌اوضاعم‎ ‎بهتر‎ ‎شده.‏‎ ‎آن‎ ‎موقع‌ها‏‎ ‎گدایی‎ ‎می‌کردیم.‏‎ ‎بعد‎ ‎مامورها‎ ‎ما‎ ‎را‎ ‎گرفتند‎ ‎و‎ ‎گفتند گدایی‎ ‎نکنید.‏‎ ‎ما‎ ‎هم‎ ‎دستمال و‎ ‎گُل‎ ‎می‌فروختیم.‏‎ ‎الان هم‎ ‎برای‎ ‎این‌ها‏‎ ‎چسب‎ ‎زخم‎ ‎و‎ ‎بارتی [باطری] گرفتم‎ ‎که‎ ‎مامورها آنها را نگیرند. چهار‏‎ ‎تا‎ ‎بچه‎ ‎دارم. ‎ ‎همه شان‎ ‎رفتند‎ ‎و من‎ ‎دست‎ ‎تنها‎ ‎ماندم.‏‎ ‎از شوهر‎ ‎هم‎ ‎شانس نداشتم.‏‎ ‎همه شان‎ ‎پول‌هایم را‎ ‎دود کردند‎ ‎و‎ ‎رفتند.‏‎ ‎دستم‎ ‎هم‎ ‎به‎ ‎خلاف نمی‌رود، ‎یاد‎ ‎نگرفتم». ‏

این گروه طردشده

دختران‎ ‎و‎ ‎پسران غربت‏‎ ‎از‎ ‎کودکی گدایی‎ ‎می‌کنند. کودکان‏‎ ‎کولی‎ ‎از‎ ‎زمانی‎ ‎که‎ ‎به‎ ‎دنیا‎ ‎می‌آیند، ‎کار‎ ‎می‌کنند. آنان‎ ‎تا‎ ‎زمانی‎ ‎که‎ ‎نتوانند‎ ‎به‎ ‎طور‎ ‎مستقل‎ ‎راه‎ ‎بروند، ‎به‎ ‎مادران خود‎ ‎بسته‎ ‎و‎ ‎با‎ ‎آنها‎ ‎در‎ ‎گدایی‎ ‎یا‎ ‎دستفروشی‎ ‎همراه‎ ‎می‌شوند. زمانی‏‎ ‎که‎ ‎کودک‎ ‎‏۴‏‎ ‎یا‎ ‎‏۵‏‎ ‎ساله‎ ‎می‌شود، ‎همراه‎ ‎خواهر‎ ‎یا‎ ‎برادر‎ ‎یا دیگر‎ ‎کودکان‎ ‎بزرگتر‎ ‎برای‎ ‎کار‎ ‎به‎ ‎خیابان‎ ‎می‌روند.‏

 

ثمره صفی‌خانی می‌گوید: در تحقیقات ما حدود ۲۰ مصاحبه انجام شد که ۱۶ نفرشان از غربت‌های بابل و بقیه از غربت‌های ساری بودند. غربت‌های بابل طی ۴۰ـ۳۰ سال اخیر، حجم گسترده‌ای از طرد را تجربه کرده‌اند و در حال حاضر حتی مشاغل پست را نیز به کلی از دست داده اند. آنان هیچ مهارتی ندارند و امکان هرگونه تولید اقتصادی و درآمدزایی را هم از دست داده‌اند و این چرخه در میان بچه‌هایشان بازتولید می‌شود. تنها مجرای حضور نسبتا مشروع غربت‌ها در جامعه، دستفروشی با تضرع و التماس (هادوری) است و اگر همین اندک مجرای حضور نیز از آنان گرفته شود، راه دیگری برایشان باقی نخواهد ماند. در این صورت برای کودکانی که از بچگی تجربه گدایی دارند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

هادوری چیست؟

میترا اسفاری ـ دکتری انسان‌شناسی از دانشگاه سوربن فرانسه، در توضیح «هادوری» می‌گوید: واژه‌ «هادوری» یا «گدایی با سماجت» که توسط خود کولی‌ها استفاده می‌شود، عمدتاً کاری زنانه است و حضور کودکان در آن، پدیده‌ای جدید و شهری است. برای توجیه حضور زن در خیابان، جایگاه او را از زن به «مادر» تغییر می‌دهند، به این ترتیب، به همراه داشتن یک کودک، ‌هاله‌ای از محافظت برای زن ایجاد می‌کند. تا جایی که حتی دختران نوجوان غربتی هم بچه‌های اقوامشان را با خود می‌برند.‏

 

وی می‌افزاید:‌ هادوری، چه با شیوه قدیمی‌که درب منازل انجام می‌شد و چه به شیوه جدید آن در چهارراه‌ها، به شکل انفرادی انجام نمی‌شود. تنها صورت انفرادی آن، در مترو یا بازار است و حضور کودک، جزء لاینفک آن به شمار می‌آید. کودکانی با روابط خویشاوندی، به چهارراه‌های مشخصی که از آن خود کرده اند. می‌روند و زنی که بچه‌ها را می‌برد، وظیفه نظارت بر درآمد کودکان و محافظت آنان از خطرهایی مانند دستگیری، انتقال به بهزیستی، سرقت و کودک ربایی را بر عهده دارد. کودک همواره در ترس ربوده شدن توسط طایی (غیر کولی)‌ها به سر می‌برد. ‏

هادورگر و ارزش‌های جامعه

دکتر میترا اسفاری با اشاره به این که در غربت، خیابان و فضاهای شهری، فضای کار زن‌هاست، می‌گوید: مردان نقش چندانی در این پروسه ندارند و به جز ایامی‌که در نقش حاجی فیروز به خیابان می‌روند، در باقی سال، ارتباط مستقیمی‌با مردم ندارند. بده بستان‌های کلامی‌هادورگر، زبان بدن او و فنون و ابزارهایش، از ارزش‌های معنوی گروه‌های جامعه اکثریت وام گرفته می‌شود. گاهی آنان مردم را به نقش از پیش تعیین شده «مستحق» ارجاع می‌دهند و در این میان، بیش از آن که در پی جلب ترحم باشند، در پی مشروعیت بخشی به خود هستند، مثلا از عباراتی مانند «زن

بی سرپرست» یا «کودک یتیم» استفاده می‌کنند. ‏

این انسان شناس می‌افزاید: موفقیت «‌هادورگر» به شناخت او از ارزش‌های جامعه و ارجاع درست به آنها بستگی دارد. آنان به طور مرتب خود را با این ارزش‌ها وفق می‌دهند، و به همین دلیل حاشیه‌ای خواندن شان درست نیست. مثلاً آنان از پاک کردن شیشه خودروها و دود کردن اسفند، به فروش اجناس روی می‌آورند، زیرا می‌دانند در حال حاضر مردم ترجیح می‌دهند به ازای پرداخت پول خود، کالایی دریافت کنند.‏

هویت‌سازی در چهارراه‌ها‏

به گفته دکتر اسفاری، کودک کولی در میان خاطرات دیگران و تهدیدهای بزرگتران، با مقوله دستگیری آشنا می‌شود. ‏

 

این انسان شناس می‌افزاید: در نتیجه، شهرداری و بهزیستی را به عنوان «دیگری» می‌شناسد و می‌ترسد توسط آنها از گروه غربت جدا و طرد شود. تغییر گویش و لهجه نیز جایگاه آنها را در گروه متزلزل می‌کند. غربت‌ها به طور فردی هویت ندارند و هویت آنان جمعی است. کولی‌ها همواره به شکل گروهی، فضایی موقت را مال خود می‌کنند و به تنهایی دست به کشف و استقرار نمی‌زنند؛ چنان که در چهارراه‌ها و پارک‌ها نیز به همین شکل عمل می‌کنند. در هر فضای جدید، غربت باید از نو ساخته شود تا گروه نسبت به آن احساس تعلق کند. ‏

 

میترا اسفاری با بیان این که غربت‌ها در چهارراه‌ها به حضور افراد دیگر گروه‌شان نیاز دارند، می‌گوید: فضای چهارراه‌ها برای هویت سازی مناسب نیست و آنان فقط در کنار یکدیگر، هویت پیدا می‌کنند. این از دلایل گروهی بودن‌ «هادوری» است. دلیل عینی دیگر، آن است که کولی‌ها شناسنامه ندارند و بنابراین اگر کودکی از آنان دستگیر شود و تنها باشد، دلیلی برای اثبات تعلق خود به گروهش ندارد و می‌داند که جامعه اکثریت، خارج از گروه، برای او هویتی قائل نیست. ‏

 

وی تأکید می‌کند: کودک غربت، مأموران شهرداری را دشمنانی می‌داند که او را از خانواده‌اش جدا می‌کنند و به همین دلیل، زنان مسئول گروه از ارجاع به زوج شهرداری ـ بهزیستی، برای مطیع کردن کودک استفاده می‌کنند. آنان ناسزا و الفاظ رکیک را با صدایی با فرکانس بالا به کار می‌برند. کارکرد ناسزا، توهین به مقدسات و تابوشکنی، طرد نمادین فرد از اجتماع اوست. این ۲ موضوع فرد را به طور معکوس به گروه برمی‌گرداند و به انسجام گروه‌های «هادوری» می‌انجامد.‏

 

دکتر اسفاری می‌افزاید: از نظر شکل‌گیری هویت گروهی، کودکی، شکننده‌ترین دوران است و‌هادوری، ناحیه‌گذار از کودکی به بزرگسالی و پذیرفته شدن کودک به عنوان یک بزرگسال است. اگرچه محمود حاجیان، جامعه‌شناس، از تکدی‌گری به عنوان معضل یاد می‌کند و مردم و صدا و سیما و تبلیغات، همه و همه این نظر را تأیید می‌کنند، اما باید توجه داشت که گدایی، تنها حوزه مشترکی است که تبادل میان ۲ گروه «غربت» و «طایی» را ممکن می‌سازد.‏

حذف کولی‌ها از جامعه‏

ثمره صفی خانی ـ دانشجوی دکتری جامعه شناسی، با اشاره به دگرگونی‌های اجتماعی در سال‌های اخیر می‌گوید: در حال حاضر شهرداری‌ها می‌توانند حاشیه‌های شهرها را کنترل کنند و به راحتی اجازه ساخت و ساز در آن مناطق را ندهند. بنابراین کولی‌ها دیگر نمی‌توانند منطقه‌ای حاشیه‌ای را از آن خود کنند و ساکن اش شوند. بنابراین اگر بخواهند در شهر بمانند، باید خودشان را با فرهنگ شهر سازگار کنند.‏

 

وی می‌افزاید: مسایل کودکان کار کولی در تهران با مسایل کودکان کار غیر کولی متفاوت است. همه سازمان‌های مردم‌نهاد می‌خواهند بدانند چگونه می‌توانند این کودکان را توانمند و جذب کرد؟ ما با کلیتی اجتماعی ـ فرهنگی ـ اقتصادی مواجهیم که از هر جهت طرد شده است. جامعه ایران دوره‌گذاری را طی کرده و تغییراتی اساسی از دهه ۴۰ خورشیدی در آن رخ داده است که پس از آن، گروه‌های مختلف، هر یک جایگاه جدیدی برای خود پیدا کرده‌اند، اما در این تغییرات، برای کولی‌ها جایگاهی در نظر گرفته نشده است و آنها از جامعه حذف شدند، هیچ یک از الگوهایشان مورد قبول قرار نگرفته و این حضور نداشتن آنها در جامعه منجر به بزهکاری شان شده است. کولی‌ها از ساختار قبلی خود بیرون آمده‌اند و هنوز به مرحله جدیدی نرسیده‌اند، بنابراین ما تصویر و تصور کاملی از آنان نداریم و سعی می‌کنیم با دادن نسبت‌هایی مانند قاچاقچی و تن فروش، توضیح‌شان بدهیم.‏

 

این جامعه شناس تأکید می‌کند: وقتی به عنوان یک گروه، در جامعه جایگاه و پایگاهی نداری، شایسته رسیدگی به حساب نمی‌آیی، چنین گروهی با گروه مسلط (اکثریت) جامعه مغایرت دارد و هردو همدیگر را طرد می‌کنند. در واقع همان طور که از طرف سیستم توجهی به کولی‌ها نمی‌شود، آنان هم علاقه‌ای به جذب در سیستم ندارند. این که بچه‌های کولی را به سازمان‌های مردم نهاد ببریم و به آنان خواندن و نوشتن یاد بدهیم، تجربه‌ای شکست خورده است، زیرا برای حل مشکلات هر گروه اجتماعی، باید ببینیم آن گروه به چه چیزهایی نیاز دارد. درباره کولی‌ها نیز باید با توجه به تجربه‌های‌شان، راهی برای جذب آنان به سیستم‌های اجتماعی پیدا کنیم. ‏

ارمغان زمان فشمی

افزودن دیدگاه