تهران ، شهر سپید و سیاه

1642

برج میلاد قرار بود نماد تهران توسعه‌یافته باشد، که نیست. البته بستگی دارد توسعه را چه تعریف کنیم. برای یکی مثل من که سال‌ها هر روز صبح از کنار این برج بلند می‌گذشت، برج میلاد نمادی بود کج و ماوج که از همان خشت اول کج تعریف و تصویرش کردند، کج پایه‌اش را ریختند و کج بالا کشیدندش.

 

برجی که به جای آنکه نشانه شکوه تهران مدرن باشد، عینی‌ترین دستگاه سنجش کیفیت هوا است که حال و هوای ما در عجیب‌ترین شهر جهان می‌سنجد.

 

از غرب به شرق اگر برج میلاد، پیش از بزرگراه یادگار امام قابل رویت بود که بود، اگرنه حتما یک پای ماجرا لنگ می‌زد . یا از شرق به غرب، میدان دید شیخ‌بهایی اهمیت زیادی داشت و هنوز هم دارد. برای رهگذرانی که حال و هوای روزشان را با عیار زیارت چندمین ساختمان بلند خاورمیانه سنجیده و می‌سنجند، منظره برج نه فقط کیفیت هوا را که کیفیت حال و هوا را بازگو می‌کند.
آلودگی فراتر از نفس، برای روح و روان آدمی هم مضر زیان‌بار است. حال و احوال درونی را به هم می‌ریزد و آدم را بیمار می‌کند.

نمی‌دانم حتما مبنای علمی و پزشکی دارد، اما به تجربه شخصی دریافته‌ام که روزهای آلوده غم بار است و یاس‌آور. آدم را افسرده می‌کند.

امید را به باد می‌دهد و سایه سنگین نگرانی و ناامیدی را، و دل کندن و بریدن را، در گسترده شهر پهن می‌کند که ما آزموده‌ایم در این شهر بخش خویش/ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش.

 

بارها از خود پرسیدم و دیدم که دیگران می‌پرسند ما اینجا چه می‌کنیم؟ مگر ارزش آن همه چیزی که صبح تا شب در این شهر به دست می‌آوریم چقدر است؟ بیش از بهای جان‌مان که ذرات معلق آلودگی لحظه به لحظه نقدش می‌کنند؟ چه کسی مجبورمان کرده‌ با این وضع روزهایمان را این طور به شب برسانیم؟ که چه؟ هیچ کس نمی‌داند.

آلودگی هوا غم انگیز

آلودگی هوای تهران غم‌انگیز است. مال اصفهان و اراک هم همین‌طور. مال اهواز از همه بدتر. اما انگار کسی حواسش نیست. همه سخت مشغولند. مشغول به کار و زندگی. مشغول به آلوده کردن هوا. همه در این وضعیت شراکت دارند. بار ترافیک را زیاد می‌کنند، با ماشین یا حتی اتوبوس و مترو و تاکسی این ور و آن ور می‌روند.

 

حواس‌شان نیست تهران و اصفهان و شیراز و تبریز و مشهد و اهواز، بیش از ظرفیت طبیعی و جغرافیایی‌شان انباشته از آدم‌اند.
حواس‌شان نیست که این وضعیت خطرناک است. ماشین‌ها در خیابان، ظاهرا حرکت می‌کنند. حیف آن هم انرژی انگار که سرعت حرکت در شهرهای ایران چیزی نزدیک صفر مطلق است.

 

کوچه‌ها، فرقی نمی‌کند ۴ متری یا ۶ متری و ۱۲ متری، تا جا داشته ساخته‌اند و تا جا هست می‌سازند و شهر را از این چه هستند بی‌قاعده‌تر و شلوغ‌تر و آلوده‌تر می‌کنند. بی‌اعتنا به اینکه از زمین و از هوا کیفیت زندگی روز به روز کمتر و کمتر می‌شوند.

تفالی به برج میلاد

همه خیال می‌کنند تنهایی نگران و افسرده‌اند و بقیه حواس‌شان نیست،غافل از اینکه همه در این احساس ناخوشایند مشترکند. همه وقتی از حکیم یا همت می‌گذرند،-فرقی نمی‌کند مسیرشان به سوی غرب باشد یا شرق، غرق در افکار پریشان روزمره خویش به درازترین برج تاریخ تمدن ایران تفال می‌زنند تا ببینند امروز باز هم نوبت افسردگی است یا کورسوی امیدی هست؛ امیدی که ناگهان چهره شهر را عوض می‌کند. انگار که تهران سراسر سیاه را یکسره سپید کرده باشند و آینده تیره و تارش را درخشان. ناگهان همه آنچه مرده بود زنده می‌شود و در تفریط ناامیدی، امیدی افراطی سر بلند می‌کند.

 

روزهای درخشان و تاریخی شهرمان را در ذهن مرور کنیم. همه آفتابی بوده‌اند و صاف. چنانکه از هر کجای شهر، منظره صاف کوهستان البرز، نزدیک و آشکار است. حتی بچه‌برج‌های هفت، هشت طبقه هم نتوانسته‌اند این چشم‌انداز بی‌نظیر را کور کنند.

 

نه تهران آلوده‌ترین شهر جهان است و نه بدترین آنها. و بی‌تردید جزو بهترین‌ها هم نیست. اما عجیب‌ترین آنها است. شهری دمدمی‌مزاج که با یک غوره سردی می‌کند، با یک مویز گرمش می‌شود.

 

تهران شهری است که روزهای آلوده‌اش مطلقا غم‌انگیزند و جانکاه، اما روزهای صاف و آفتابی‌اش مملو از امید و شوق به زندگی. کاش آلودگی‌ها و افسردگی‌هایش کمتر شوند وروزهای امید و اشتیاق بیشتر.

افزودن دیدگاه