سالها پیش به سر داشتن کلاه برای مردان پایتختنشین به همان اندازه مهم بود که داشتن چادر و پوشش برای زنان. طوری که در سرتاسر تهران هیچ مردی بدون کلاه در شهر دیده نمیشد و مردان حتی در خانه و هنگام خواب هم سرشان را با کلاه عرقچینی میپوشاندند. این پوشش مردانه آنقدر اهمیت داشت که وقتی در آن روزگار خانمی باردار میشد قبل از هر چیز در سیسمونیاش کلاه میگذاشتند تا اگر بچه پسر بود از همان نوزادی سرش بیکلاه نماند. خلاصه که کلاه برای مردان یک پوشش واجب به حساب میآمد که پایهگذار دهها اصطلاح و ضربالمثل در روزگار حکومت قاجار شده بود.
کلاهی که چندین سال بعد و با روی کارآمدن پهلوی اول فقط از روی لج و لجبازی با شاه از سر مردان برداشته و خیلی زود به دست فراموشی سپرده شد. آنچه در این گزارش میخوانید اطلاعاتی است که از کتاب «طهران قدیم» نوشته «جعفر شهری» درباره اصلیترین پوشش مردان طهرانی در روزگار حکومت قاجار به دست آمده و مروری است بر انواع کلاهها، سایز و قیمت و اهمیت آنها در زندگی پایتختنشینها.
حدود ۲۰۰ سال پیش هیچ مردی در پایتخت بدون کلاه از خانهاش بیرون نمیآمد؛ چون بیکلاهی موجب ننگ و سرافکندگی مرد بود و بنا به اعتقاد پایتختنشینها فقر، بیآبرویی و اختلال حواس و دیوانگی را در پی داشت. به اینترتیب حتی افرادی که پول خرید کلاه را هم نداشتند سرشان را با دستمال و شال میپوشاندند تا مبادا در کوچه و خیابان با دیوانگان در یک سطح قرار بگیرند. این وسواس بین مردان تا حدی بود که حتی در خانه هم کلاه از سرشان نمیافتاد. آنها در خانه از کلاه عرقچین استفاده میکردند و شبها هم با «شبکلاه» به خواب میرفتند. کلاه به سر داشتن آنقدر موضوع بااهمیتی بود که مردها را وادار کرده بود حتی زیر کلاهشان هم از عرقچین استفاده کنند تا اگر به هر دلیلی کلاه از سرشان افتاد، بَدَل کلاه به سر داشته باشند. اعتقادات تهرانیها هم در این خصوص بیتأثیر نبود. بهعنوان مثال پایتختنشینها معتقد بودند اگر مردی بدون اینکه کلاه بر سرش باشد آب بنوشد، عقلش ضعیف و حافظهاش کم میشود. به همین دلیل مردها موقع آب خوردن داخل حمام یا در نیمههای شب که عرقچین از سرشان افتاده بود کف دستشان را به جای عرقچین یا کلاه روی سرشان میگذاشتند تا سرشان بیپوشش نباشد. البته که ریشه تمام این وسواسها به کودکی مردها برمیگشت.
رد پای کلاه در مثلها و اصطلاحها
به تناسب همین اهمیت کلاه برای مردان، این پوشش قدیمی در زبان عامه و اصطلاحات کوچه و بازار هم نقشی اساسی و پرکاربرد داشت. بهطوری که قسم تهرانیها قسم به کلاه بود و هروقت میخواستند سوگند بخورند میگفتند به کلاه مردانهات قسم. یا اصطلاح «کلاه را برای سرما و گرما نمیگذارند و برای شرف و مردی مینهند» یکی از پرکاربردترین اصطلاحات تهرانیها بود. از آنجا که کلاه بر سر داشتن در آن روز و روزگار نشانه مردی و مردانگی بود هر مردی که جایگاهش در جامعه بالا میرفت به همان نسبت ارتفاع کلاهش را بیشتر میکرد و کلاهش را بالاتر میگذاشت. بعدها این سنت کوچه و بازار به طعنه و کنایهای هم تبدیل شد و هر وقت مشکلات خانوادگی کسی فاش میشد و به اصطلاح آبرویش میرفت مردم به طعنه به او میگفتند: «کلاهت را بالاتر بگذار.» در تعریف فقر و تهیدستی هم نقل میکنند که مردم پایتختنشین برای نشان دادن اوج فقر و نیازمندیشان میگفتند: «چندان وسعم نمیرسد که باید عوض کلاه، پوست هندوانه سر بچههایم بگذارم.»
از کلاه مقوایی تا کلاه زورکی
در دوران حکومت قاجار کلاههای نمدی، مقوایی و پوستی و بعد در دوران پهلوی کلاه پهلوی که اصطلاحاً به آن کلاه زورکی میگفتند کلاههای مورد استفاده مردان تهرانی بود. کلاههای نمدی همانطور که از اسمشان مشخص است کلاههایی از جنس نمد و به رنگهای قهوهای، سیاه و قرمز بودند که ارزانترین کلاههای بازار به حساب میآمد و قیمتشان بسته به جنس نمد و شکل ظاهرشان از ۵، ۶ شاهی تا ۲ قران و ۲ ریال متفاوت بود. بعد از کلاههای نمدی، کلاه مقوایی بود؛ کلاهی از جنس مقوا که روی آن پارچهای مشکی رنگ میکشیدند و داخلش آستر میدوختند. این کلاه در چند مدل ساخته میشد و مورد استفاده جوانان کمسن و سال، بچه تاجرها و به اصطلاح جوجه فکلیها و قرتیها تا مستوفیها، معاونان، وزرا، سلطنهها و دولهها قرار میگرفت. کلاه پوستی که از پوست حیوانات ساخته میشد از کلاههای مقوایی و نمدی گرانتر بود. این کلاهها بسته به نوع پوستی که در ساخت آنها به کار میرفت مانند پوست گوسفند، بره، سنجاب، سمور و… از ۳، ۴ قران تا ۳، ۴ تومان قیمت داشتند. درباره کلاه پهلوی هم که تکاملیافته کلاههای مقوایی بود باید گفت که این کلاه آخرین کلاه تهرانیها به حساب میآید و به دستور رضا شاه برای همه مردان شهر اجباری شد. به همین دلیل تهرانیها به آن کلاه زورکی میگفتند.
چارهاندیشی مردان در مواجهه با قانون عجیب شاه
با روی کارآمدن حکومت پهلوی، رضا خان قانونی با عنوان «اتحاد شکل» را به تصویب مجلس رساند که در این قانون همه مردان ملزم به پوشیدن کت و شلوار و استفاده از کلاه پهلوی بودند. این قانون اتحاد شکل که با شعار تجددگرایی و فرهنگگرایی بعدها زمینهساز کشف حجاب زنان شد به قدری برای مردان آن روزگار گران آمد که تصمیم گرفتند برای لج کردن با شاه از خیر کلاهی که نشان مردی و مردانگیشان بود بگذرند و با سر برهنه به کوی و برزن بیایند. چون آنها این کلاه اجباری و زورکی را کلاهفرنگیها و کافران میدانستند و به همین دلیل بین استفاده از این کلاه و سربرهنگی، دومی را انتخاب کردند.
به اینترتیب بود که کلاه بعد از سالها از سر مردان افتاد و موضوعی که روزی بزرگترین ننگ به حساب میآمد خیلی زود در بین پایتختنشینها جا افتاد. ۲ اصطلاح کلاه برداشتن و کلاه گذاشتن هم دقیقاً یادگار همان روزهاست. روزهایی که موسپیدکردهها با حسرت میگفتند: «کلاهمان را باد برد.» و «دنبال کلاه باد برده دویدن، کفش پاره کردن است.» روزهایی که مردان برای اینکه خود را با وضع جدید وفق بدهند به طعنه میگفتند: «کلاهمان را برداشتند و کلاه سرمان گذاشتند.»
تعیین سایز کلاهها
در قدیم کلاههای نمدی که اصلیترین کلاه تهرانیها بود با ۳ قالب کوچک، متوسط و بزرگ ساخته میشد. اما بهطور قطع این ۳ سایز پاسخگوی نیاز مردان نبود و کلاهها برای سرشان تنگ یا گشاد میشد. اگر کلاه برای سر خریدار کوچک بود فروشنده آن را درون آب فرو میبرد، یک طرف آن را روی زانویشگیر میداد و طرف دیگر را آنقدر میکشید تا اندازه شود. اگر هم برای سر مشتری گشاد بود آن را تا نیمه در آب صابون میگذاشت، روی قالب کوچکتری میکشید و کلاه را به قالب میفشرد تا اندازه قالب شود.
چین و چروک زیاد آمده را هم به خورد کار میداد تا مشخص نشود کلاه را کوچک کرده است.
در روزگار رواج کلاهها اگر فروشندگان احساس میکردند مشتری پول کافی ندارد و دست روی کلاه گرانقیمتی گذاشته به او میگفتند: «این کلاه برای سرت گشاد است.» و به اینترتیب او را به سمت کلاههای ارزانقیمتتر هدایت میکردند. موضوعی که به یکی از مثلهای رایج تهرانیها تبدیل شد و در معنای «لقمه بزرگتر از دهان» به کار میرود. اما کلاههای مقوایی از آنجا که از روی سفارش مشتری ساخته میشد درست و به قاعده بودند و سایزشان روی کاغذ کوچکی نوشته و از نخ لبه کلاه آویز میشد. بسیاری از افراد برای اینکه به همه نشان بدهند کلاهشان نو است نمره آن را نمیکندند و حتی دیده میشد این نمره تا کهنه شدن کلاه و جایگزین کردن کلاهی دیگر همچنان در گوشه آن جا خوش کرده بود. یک روایت جالب دیگر در این زمینه هم نقل میشود که کلاهدوزها کلاههای بسیار گرانقیمت و ارزشمند را درون پاکت میگذاشتند، لبه آن را از داخل کلاه برمیگرداندند و به همان شکل سر مشتری میگذاشتند. مشتریهای تازه به دوران رسیده هم تا چندین و چند سال کلاه را با همان پاکتش روی سرشان میگذاشتند که نشان بدهند کلاهشان نو است.
از کلاهدوزی، پُف نَم زدنش را یاد گرفته
و آخرین نکته درباره کلاه، تشریفات تحویل آن به مشتری است. زمانی که خریدار کلاه را میپسندید و فروشنده میخواست کالایش را بفروشد کمی آب روی آن میپاشید، بعد با ماهوت پاککن آن را برق میانداخت و دو دستی تحویل مشتری میداد. این کار که برق و جلای کلاه را دوچندان میکرد پُف نَم زدن نام داشت و بعدها در گذر ایام به یکی از مثلهای رایج تهرانیها تبدیل شد. به اینترتیب که وقتی کسیکاری را درست انجام نمیداد و سعی میکرد با نیرنگ و حقه کارش را خوب و درست جلوه بدهد به کنایه میگفتند: «از کلاهدوزی فقط پُف نَم زدنش را یاد گرفته.»