احتمالاً همه ما این داستان معروف را شنیدهایم که سالها پیش فردی فقط برای اینکه بهاصطلاح رئیسبازی در بیاورد و خودی نشان دهد داخل سرویس بهداشتی عمومی روی تختی مینشست و هر کسی که میآمد و میخواست آفتابهای بردارد با لحن آمرانهای به او میگفت: «این آفتابه را برندار، آن یکی را بردار! » اگر هم با این سؤال مواجه میشد که مگر چه فرقی دارند پاسخ میداد: «پس من اینجا چه کارهام؟ باید معلوم شود چه کسی رئیس است.» شاید باورتان نشود اما این داستان که احتمالاً آن را بارها و بارها از زبان موسپیدان فامیل شنیده و کلی به آن خندیدهاید یک داستان واقعی است و واقعاً روزگاری در تهران اتفاق افتاده است. اگر میخواهید بدانید این داستان چطور شکل گرفته، خلای رئیس کجا بوده و چه کسی برای نشان دادن قدرتش مسئول آفتابههای سرویس بهداشتی میشود این گزارش را بخوانید.
سالها پیش در دوران حکومت قاجار بر ایران در خیابان ناصریه تهران که نامش برگرفته از نام بانیاش، ناصرالدین شاه بود و امروز آن را با نام ناصرخسرو میشناسیم، تنها سرویس بهداشتی عمومی پایتخت وجود داشت که مردم نام آن را «خلای رئیس» گذاشته بودند. تا پیش از ساخت این سرویس بهداشتی در کنار ساختمان وزارت دارایی، تنها مستراحهای عمومی شهر در حمامها و مساجد قرار داشتند و ساخت این سرویس بهداشتی درواقع تحولی در تهران به حساب میآمد؛ تحولی که مدیون حس ریاست یک مأمور داروغه اخراجی بود و باعث ایجاد یکی از داستانهای معروف تهرانیها شد.
آفتابهداری آقای رئیس!
ماجرا از این قرار است که یکی از مأموران داروغه در دوره قاجار از کارش اخراج شد. اما از آنجا که بخت با او یار بود، مورد علاقه زن ثروتمندی قرار گرفت و با او ازدواج کرد. تا مدتها این مأمور اخراجی بدون اینکه دست به سیاه و سفید بزند روزگار میگذراند اما یک روز به خود آمد و دید دیگر نمیتواند مانند سابق رئیس باشد و با مردم با عتاب صحبت کند. همین شد که سر ناسازگاری گذاشت و به همسرش گفت یا برایشکاری دست و پا کند یا اینکه خانه را ترک میکند.
خانم خانه هم به ناچار سرمایهای در اختیار همسرش قرار میدهد تا با این سرمایه برای خودکاری دست و پا کند. این مأمور سابق داروغه هم در شهر دوره افتاد و به دنبال کار مناسبی گشت؛کاری که برای خودش باشد و بتواند تا جایی که ممکن است مثل سابق به خلقالله امر و نهی کند. بالاخره تصمیم گرفت در خرابه متروکهای در خیابان ناصریه مستراح عمومی بسازد. وقتی کار ساختوساز به پایان رسید و به قول قدیمیها چند دستگاه مبال در آنجا ساخته شد، آقای رئیس تعدادی آفتابه خرید و آنها را رنگ کرد و به شغل آفتابهداری مشغول شد.
من اینجا چه کارهام؟
اینطور که در جلد نخست کتاب «طهران قدیم» اثر «جعفر شهری» نقل شده، آقای رئیس صبحهای زود مشتاقانه از خانه خارج میشد و به تنها سرویس بهداشتی عمومی شهر میرفت. بالای سکویی مینشست و برای مراجعان آفتابه پر میکرد. اما هرکسی که از در داخل میشد و قصد برداشتن یکی از آفتابهها را داشت به او میگفت آفتابه دیگری را بردارد. زمانی هم که میخواست به یکی از مستراحها برود دستور میداد به مستراح دیگری برود و به اینترتیب ریاست خود را به اثبات میرساند. «نصرالله حدادی» پژوهشگر تهران قدیم در اینباره میگویــد: «اصطلاح پس من اینجا چه کارهام؟ هم از همین سرویس بهداشتی آمده است. چون وقتی یکی از مراجعهکنندگان با تعجب میپرسید مگر چه فرقی بین آفتابه سبز و زرد است، پاسخ میشنید که پس من اینجا چه کارهام؟»
رئیس، کدام آفتابه؟
سالها گذشت و این سرویس بهداشتی به «خلای رئیس» معروف شد.
حتی بعد از اینکه مأمور اخراجی داروغه و آقای رئیس سرویس بهداشتی عمومی شهر هم از دنیا رفت و در این مستراح چند آفتابهدار آمدند و رفتند، باز هم هرکسی که به آنجا مراجعه میکرد آفتابهدار را رئیس خطاب میکرد و از او میپرسید که کدام آفتابه را بردارد.
البته که حالا سالهاست این سرویس بهداشتی عمومی از بین رفته و جای خود را به ساختمانهای جدید و نوساز داده است اما داستانی که از آن برخاسته، هنوز هم بین مردم نقل میشود و در مواقعی که کسی سعی دارد امر و نهی الکی کند و به اصطلاح رئیسبازی در بیاورد کاربرد دارد.
پرنیان سلطانی